|
شب یلدا قدم آرام بردار
تو میبینی ربابم غصه دارد
صدای العطش در گوش مانده
شب یلدا تو هم چله نشین باش
مگو یلدا بگو وای اربعین است
روان کن دل بسوی کربلایش
بریز اشگ از بصر بهر شهیدان
ببنین حال حسین را در دل خاک
زیارت کن اسیران حجازی
نماز و سجدهات بر خاک باشد
تو هم با جابر آنجا هم نوا باش
بریز اشگ احتشام از بحر خوبان
|
|
کمی هم احترام ما نگهدار
بنیهاشم هنوزم غدار است
بدنها اسب بر آنها که رانده
سیه پوش از غم سلطان دین باش
چهلم بر امام عالمین است
زیارت کن قبور باصفایش
بخوان از بهرشان چند آیه قرآن
ببین عباس او افتاده صد چاک
بخوان بر تربت پاکش نمازی
دلت از بهر زینب چاک باشد
گهی در علقمه گه قتلگاه باشد
تو راضی کن امام عشق و یزدان
|
شب یلداست یک سنت –
که در یلداست صد حکمت
شب یلدا شب نور و امید و روشنائیها
شب یلداست آیین و مرام رادمردان جهان کورش
شب یلداست یک آئین پاک مرد ایرانی
شب یلدا مرام خوب قوم آریاییها
شب یلدا نشان پاک اندیشی مردان خدا اندیش
شب یلدا هزاران رمز و راز مرد ایرانی
شب یلدانشان احترام بر پیشکسوتها
شب یلدا بهار عشق و رزی، دوست بگزیدن
شب یلدا شب خوب محبت، همدلی، کدورتها ز دلها پاک کردن
شب یلدا نشان راد مردان اهورائی
شب یلدا شب فرهنگ و تاریخ و رسالتهای اسلامی و
ایرانی
شب یلدا شب نیکان، زودودن از دل و جان کینهها و زشت
خوئیها
شب یلدا، شب ایمان، تقدس، با خدا بودن، نه اینکه تهمت
و غیبت، تن آسودن
شب یلدا، شب عشق و محبت، پاک اندیشی
شب یلدا شب تنها شدن با حضرت معبود، رسیدن تا به سر
حد کمال قرب یزدانی
شب یلدا، شب حد کمال خوب انسانی
شب یلدا، شب مهر و وفا و با صفا بودن به آسانی
|
ترک سر کردن تو را بهتر بود تا داشتن
تا بکی بازی کنی با این دل دیوانهام
گاه خوب و مهربانی، گاه هستی بیوفا
گر چنین رفتار بنمائی جدائی بهتر است
گاه شمع شام تاری، مهربانی چون نسیم
ماندهام مبهوت در کار دلم با کار تو
گاه نرمی با ترنم همچنان برگ گل
گاه استاد سخن هستی و لبریز از کمال
گاه خواهم جان دهم بهرت ز بس خوبی شما
دست و دل سوی خدا برداشتم از بهر تو
ای خداوند کریم و مهربان و بی بدیل
قطرهائی از عشق و ایمان و محبت ده به زن
|
|
من نمیدانم که تو اهل وفائی یا جفا
دست بردار از دوزنگی ساده شو بهر خدا
یا بیا کن کور مارا، یا بده دل را شفا
بگذر از این چاپلوسی کن دل ما را رها
گاه بخروشی، بیا زاری دل و جان مرا
گاه خوبی مهربانی گاه چون دشمن چرا
گاه سختی همچنان آهن، شوی بیمحتوا
گاه بیمنطق شوی با یار خود نا آشنا
گاه میگویم خدایا کن رهایم از بلا
میکنم بهرت عزیز جان شب و روزان دعا
ای که هستی کان عشق و معرفت جود و سخا
یا مضاعف کن تحمل را به مرد بینوا
|
|
به وفا داری دل با تو قسم میخوردیم
چه شد آن عهد و وفا یار، دو رنگی آمد
|
|
صبح و شام دل به طواف دل هم میبردیم
به یکی عذر چرا دیده و دل آزردیم
|
|
بارها گفتمت ای دوست وفاداری کن
چند کوشی به دوروئی و ره رنگ و ریا
*
* *
آخر کار من و عشق تو بیسامان است
در توان هر چه که دارم همه را صرف کنم
*
* *
گدای عشق تو آمد جلوی در، واکن
ببین که زرد شده چهرهام ز درد فراق
*
* *
آمدم رویت ببینم، اخم کردی زهر شد
گفتمت مشتاقم ای یار، اشک دل چون بحر شد
*
* *
بیخبر رفت، گمان کرد دلم میآید
شد فراقش به درازا و نیامد هرگز
*
* *
خوش قد و بالای من، سلام ما را بپذیر
دل همه دم بیاد توست، ای گل خوش نمای من
*
* *
شمع را ساکت کنید آهسته ریزد اشگ خویش
ما که از هجران یار خود بباریم اشگ خون
|
|
گر مرا دوست نداری ز کرم یاری کن
منکه آگاهم از این راز، تو خودداری کن
*
* *
این مدارا که به کار است از آن پیمان است
آنکه ما بین من و توست همان قرآن است
*
* *
بغل گشاد مرا کنج سینه ات جا کن
ز قهر عشق بترس و ز آه پروا کن
*
* *
خواستم حرفی بگویم، شد بهانه قهر شد
چون تو نشنیدی مرا، دل شهره اندر شهر شد
*
* *
گفتمش دل پی کاری است، بگفتا شاید
هرچه بگذشت زمان غم به غمم افزاید
*
* *
دلم گرفتار تو شده برای دل تو بینظیر
چی میشود که از کرم، نظر کنی به این حقیر
*
* *
ز اشگ جانسوزش زند آتش به دلهای پریش
از چه او هم میزند با اشگ خود بردیده نیش
|
|
آسمانا تا به کی طوفان کنی
لحظهائی آرام گیر ای مهربان
*
* *
عمر کوتاه جهان در گذر و دل تنگ است
چکند عاشق دلداده در این دیر خراب
*
* *
سلامی به رنگ گل ارغوانی
سلامی به رنگ گل سرخ و مینا
*
* *
سلامی به ناز همه نازداران
سلامی به خوبی صبح بهاران
*
* *
بیتو دل ما چه غصههائی دارد
سخت است غم داغ فراق تو مرا
*
* *
دانم ز چه رو نقش کوبری بکشیدی
تو ماه جمالی همه دم پرتو بیافشان
*
* *
مکن ناامیدم امید منی
تو نور امیدی تو صبح سفید
|
|
رعد و برق و باد و مه، باران کنی
وقت آن شد یار خود مهمان کنی
*
* *
دل عاشق به نگارش خوش و او دل سنگ است
او که دل برده از او یار هزاران رنگ است
*
* *
سلامی به زیبا رخان جهانی
سلامی به رنگ گل جاودانی
*
* *
سلامی یه راز همه رازداران
سلامی به پاکی چشم انتظاران
*
* *
و ز قصه تو به لب نوائی دارد
آخر گل من جهان خدائی دارد
*
* *
از گردش ایام به این نکته رسیدی
اندر دل تاریک بده نور امیدی
*
* *
به صحرای سوزان من گلشنی
ز نورت بده جان به همچون منی
|
|
روز و شب مینگرم عکس جمالت ای یار
دل گرفتار رخ توست، جز از این چکند
*
* *
زیبائی رخت را ماه جهان ندارد
مبهوت مانده دلبر، دل در خمار چشمت
*
* *
از گل و لاله رخت خوب تراست
دل ما نقش تو را خواسته است
*
* *
شیرین تر ز عسل چیست، دیدار روی یار
مطبوع تر از گرما، باریدن است باران
*
* *
من دلداده چسازم ز غم هجرانت
غم دوری تو با ما چکند میدانی
*
* *
عکس تمام قد وجودت چه دلرباست
ما را شهید میکنی از دلبری عزیز
*
* *
سلامی به گرمی بازار عشق
سلامی به دلهای امیدوار
|
|
مست و مدهوش تو گردم ز نگاهت دلدار
من خریدار تو ام جان به کفم در بازار
*
* *
این سر و خوش تما را، سر و روان ندارد
چون تو نگار نازی کس در جهان ندارد
*
* *
دیدنت از گل و گلخانه سراست
با تو بودن به گلستان ثمر است
*
* *
دلچسب تر از آن چیست. با یار در کنار
دل خواه دل چه باشد، وصل نگار آسان
*
* *
دیدهام اشگ فشان و دل جان حیرانت
واقفی گر، تو بیا یار سر پیمانت
*
* *
آری که ضع خوشگل تو صنعت خداست
آرامتر که بنده حق نوکر شماست
*
* *
که باشد نگارم خریدار عشق
که دلداده هستند غمخوار عشق
|
چنان باد صبا منهم، میان کوه و صحرا سر گریبانم
نمیدانم
نه راه خویش مییابم نه منزل گاه میدانم
ولی دارم پیام نیکی و شادی برای هرکه را دیدم
و یا هر شاخهی خشگی که دارد انتظار من
و یا هر دیده نازی که جوید روزگار من
و یا هر جسم بیجانی که جان میگیرد از آرامش هر
صبحگاه من
نشان از هستیام من
نسیم صبحگاهان بهاران زیستن، نو بودنم من
پیام، شادمانی، زندگانی، نوجوانی مرسانم من
امید و عشق و شادی، با طراوت بودنم من
نسیم صبحگاهاندر بهارم، عشق دارم، آشکارم من
منم عاشق به روییدن، جوانی، تازه بودن، مهربان بودن
|
تا چند دل ما به هوای تو زند پر
تا چند بسوزیم ز هجران غم تو
هر لحظه نگه میکنم آنجا که تو بودی
تا مینگرم دیدهی گریان عزیزان
گاهی به تسلّای عزیزان تو کوشم
از بهر تسلّای همه همکار تو آمد
من گوهر خود را بخدا دادهام از کف
افسرده شده خواهر غمدیده و محزون
ماندیم همه در غم تو ای پدر خوب
ماندم من و عکس رخ تو در دل غمگین
مائیم و همه خاطرهها و غم بیتو
جای تو پدر عکس مزاری است برایم
|
|
دیدار شده جان پدر در صف محشر
بودی به خدا جان پدر هم دل و دلبر
اتش بدلم شعله زند از غمت آخر
اشگم رود هر لحظه شود دیدهی جان تر
گاهی نگرم چهرهی غمدیدهی مادر
گفتند همه بود فلانی دّر و گوهر
دیگر چه کسی میشود از بعد تو سرور
گوید پدرم بود به کاشانه چو محور
تا کی نکرم جای تو تا کی بزنم سر
هرگز نروی از نظرم ای پدر، دیگر
ماندیم خدا بیتو همه بیکس و رهبر
بعد تو پدر جان شدهایم بیکس و یاور
|
|
آمد بهار وای گل خندان تو نیستی
تو بهتر از گلی، گل جاوید زندگی
*
* *
ما جان و دیده و دل خود بر تو بستهایم
از ما چه دیدهائی که ز یاران گذشتهائی
ای خوبی همه عالم، چرا زما
راهی که رفتهائی ره خوبان عالم است
ای روح پاک جلوهی انسان پاکدل
ما در فراق روی تو هجران کشیدهایم
دانم که بین مائی و از ما جدا نهائی
ای ذاکر مدام حسین پور فاطمه
سالم تو زیستی و دل پاک و پاک دست
نامت رضا دقیق دقیقی به روزگار
همنام با رسول خدا بوده ای شما
آسوده باش در ره جانان که رفتهائی
ای عاشق حقیقت عالم به عشق خویش
شد احتشام از غم این هجرتت غمین
|
|
از ما گذشته ای گل ما، نزد کیستی
در روزگار غمزدگان پاک زیستی
*
* *
در انتظار دیدن رویت نشستهایم
بستی ز ما تو دیده و دلها شکستهائی
بگسستهائی بگو، به کجا رفتهائی کجا
اما ببین عزیز، دل ما به ماتم است
شد بی فروغ بعد تو آن نور مشتعل
جستیم هر کجا رخ ماهت ندیدهایم
اما بگو که یار کجا و برکهائی
مولای خویش دیدی و بگذشتی از همه؟
عشق تو در دل همه یاران تو نشست
دارند دوستان ز تو و نامت افتخار
دانم خدا ز پاکی تو شد رضا رضا
اما بدان ز غم دل این جمع خستهائی
نأئل شدی ولی دل یاران تو پریش
آسوده باش در دل ما هستی از یقین
|
|
ای شمع دل فروز من، باز آ، چو من بسوز
من بیتو هیچ نیستم و هستیام تو ائی
*
* *
رفتی و رفتنت همه را داغدار کرد
با ما سخن بگو سخنت دلنواز بود
*
* *
استاد عشق، معلم مهر و وفا بدی
اندر کلاس عشق تو آرامش و صفا
*
* *
چهل روزه غم هجر تو دارم
نمی دانم چهاکرده غم تو
*
* *
تو رفتی بعد تو من بی قرارم
نمیدانم چه گویم بر مزارت
*
* *
چرا رفتی تو از این جمع یاران
خدا داند که ما طاقت نداریم
*
* *
چهل روزه بسان شمع سوزم
ولی بی تو دگر لطفی ندارد
*
* *
من و تنهائی تو جان گداز است
نمی دانم چرا باور ندارم
*
* *
تو و عشق و تو شور محبت
من و تنهائی و درد جدائی
*
* *
تو را از دل چو جانم دوست دارم
تو تنها شمع عالم بودی ای جان
*
* *
گُل رفت و لاله رفت و خران شد بهار عشق
شمع وجود عشق فرو ماند بسکه سوخت
*
* *
|
|
دانی که روز وشب بتو محتاجم، من هنوز
شد بیفروغ محفل من هم به شب به روز
*
* *
گفتی، نگفتنت، همه را اشگبار کرد
ساکت شدی پدر، چه بما روزگار کرد
*
* *
درسات محبت و سخنت با صفا بدی
لبریز بود، گفته تو چون دعا بدی
*
* *
گهیی میمیرم و گه انتظارم
سیه شد از غم تو روزگارم
*
* *
چهل روزه برایت اشکبارم
الهی همچو تو گردد مزارم
*
* *
همه یاران برایت اشکباران
به دیدار تو ماندیم انتظاران
*
* *
که شاید محفل تو بر فروزم
سیه گردیده از هجر تو روزم
*
* *
هنوزم خاطراتت دل نواز است
هنوزم سایه هایت کار ساز است
*
* *
تو و آن گرمی و آن لحن صحبت
نمی دانم چه سازم زین مصیبت
*
* *
بغیر عشق تو عشقی ندارم
چو جان رفتی چرا زود از کنارم
*
* *
شد کار دل غم و سخنش انتظار عشق
پروانه ماند منتظر و بی قرار عشق
*
* *
|
|
فراغت لحظه لحظه بیشتر در ما اثر دارد
به روز و شب دعایت میکنم از بهر آمرزش
*
* *
از خاطرم نمیرود آن نقش روی تو
باور نمیکنم که ز ما گشتهائی جدا
*
* *
با یاد و خاطرات تو، ما زندهایم هنوز
ما را چه میشود که ز بعد تو ماندهایم
*
* *
با خوبیتو خوب تر از خوب جهان شد
افسوس که رفتی و دل ما بشکستی
*
* *
تسخیر شد روح و دل و جان و تن ما
رفتی تو ولی عشق تو مانده به دل ما
*
* *
ای شمع فروزندهی این محفل یاران
چون شمع فرو ماندی و پروانه زغم سوخت
*
* *
شد زندگیم بیتوغم و غصه ماندن
عشقت نرود خاصّه از جان و دل ما
*
* *
صفای محفل دیروز ما رفت
چه مردی بود با مهر و محبّت
|
|
نمیدانم تو روح پاکت از این غم خبر دارد
خدا گفته که مولایت به عشاقش نظر دارد
*
* *
تو بامنی من بتو محتاج خوی تو
جان کاه رنج دوری، جان بخش بوی تو
*
* *
از شوق زندگی تو، آکندهایم هنوز
تقدیر عالم است ز تو شرمندهایم هنوز
*
* *
هرگاه تو را دیدم، صد غصه نهان شد
با رفتن تو کار دلم آه و فغان شد
*
* *
تو بودی و هر محفل و نقل سخن ما
تو همچو گلی، در همهی انجمنها
*
* *
رفتی تو و شد دیدهما ابر بهاران
گرید دل ما از غم تو، اشگ چو باران
*
* *
کار دل ما بیتو شده مدح تو خواندن
روز و شب ما گشته غم و اشگ فشاندن
*
* *
ر دست ما خدا دلسوز ما رفت
بنا گه معرفت آموز مار فت
|
چقدر سخت است فراغ دوست
چه غمناک است اشتیاق دیدن در ناباوری های نادیدن
چه سوزناک دیدن جای تو، ندیدن روی تو
راستی این جدائی را چه باید نام داد و به چه نامی
باید خواند
رسیدن به کمال قرب ملکوت انسانی، در عالم ربانی
شیدا شدن روح ملکوتی انسان در جهت رسیدن به معشوق ازلی
وفات یعنی هجرت از دنیای فانی به عالم باقی
پا فرا گذاشتن از عالم ناسوت به عالم ملکوت اعلی
و رسیذن به نقطه قرب الله و زیستن در عالم باقی در بر مولا
و همنشینی با انبیاءالله و رسیدن به کمال قریب انسانی
انسانی والا
|
واعظی بود مرد پاک خدا
بود سیّد، هنرور مظلوم
عالمی بود سر ز پا تسلیم
مرد راه خدا و خیر اندیش
فاضلی بود و مرد با ایمان
عشق دنیاش روضه بود و سجود
مرد وارسته و بسی مظلوم
آیتی بود پُر زفیض و ادیب
گره از کار خلق او بگشود
سیّد عبدالحسین نامش بود
شد سیاهپوش در لقب این مرد
نام او زنده مانده در دل ما
دوستان ره رو رهش باشید
تا بماند در این جهان فنا
احتشام دین خودم ادا فرما
|
|
جز کلام خدا نداشت ندا
ره رو راه حق، ره معصوم
خوش سخن، خوش زبان و خوش تعظیم
ره گشای خلایقش شد کیش
با خدا، پاک در ره قرآن
رهبر مردمان سوی معبود
اشگ ریز حسین شه مغموم
بهر دلدادگان حق چو طبیب
ره جق، راه اولیا پیمود
رخ به خاک ره حسین میسود
کرد اجل عشق پاک او را سرد
زنده و جاودانه در دنیا
تخم مهر وفا به ره پاشید
نیک نامی برایتان فردا
تا بود شعر و شاعری زیبا
|