احتشام نامه

مجموعه اشعار غلامحسین احتشام زاده

مجموعه اشعار غلامحسین احتشام زاده

حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۴۰ ب.ظ

ماه عزا

آمد مهمی که ماتم عظی بپا کنیم
آمد مهمی که در غم سلطان کربلا
آمد مهمی که اشگ بریزیم همچو ابر
آمد مهمی که خون رود از دیدگان چو اشگ
آمد مهمی که از غم شاه شهید ما
آمد مهمی که جمله افلاک در عزاست
آمد مهمی که شاه جهانی شهید شد
آمد مهمی که جور و جفای عدو زحد
آمد مهمی که موسوم شادی ما گذشت
ای احتشام ماه محرم عزا بپاست

 

اندر عزای شاه جهانی نوا کنیم
با اشگ دیده یاری آن مبتلا کنیم
از اشگ دیده دیده و دل را رها کنیم
رنگین ز خون دیده همه ما سوا کنیم
هر گوشه ئی به انجمنی ناله ها کنیم
ماهم عزای شاه هدا را بپا کنیم
ز آن ظلم و کینه هر دو جهانرا عزا کنیم
بگذشت شعیان دو جهان پر بکا کنیم
دیگر بسر زنیم و دل خود رها کنیم
برخیز درد خویش در این مه دوا کنیم

آرزوی مادر

مادرم بنهاده نام من غلامت یا حسین
مادران بس آرزو دارن برای کودکان
من بغیر از عشق تو عشقی ندارم در جهان
من بغیر از درگهت جایی ندارم آشنا
چاکری بر درگهت باشد برایم افتخار
فخر بر شاهان کنند آن چاکران پاک دل
یا حسین این ادعّا باشد برایم آرزو
مظهر کان صفائی ای امید ماسوا
گر ز درگاهت برانی چاکر شرمنده را
آرزویم را برآور ای شه هر دو سرا
احتشاما افتخار عالم و عقبی است این
من به عشقت یا حسین می‌نازم از کل وجود

 

می کنم هر روز و شب آقا سلامت یا حسین
در جوانی جوهر ذاتی خود سازند عیان
عاشق روی توام ای قبله گاه عاشقان
آشنایم با غم عشق تو ای خون خدا
فخر دارم چون غلامم بر شه با اقتدار
لطف و احسان تو برهاند غلامان ز آب و گل
چاکریت یا حسین باشد برایم آبرو
می‌کنی شاها گنه کاران زبند غم رها؟
گو چه سازم این تن فرسوده و آلوده را
کم قبول این جان بی‌ارزش توثیء کان سخا
نوکری بر آل طاها گر شدی اهل یقین
جز غم عشقت ندارم فارغ از بود و نبود

اشک دیده

بریز اشک تو ای دیده در عزای حسین
چها گذشت در آن دشت پر چفا یا رب
نو ای العطش کودکان تشنه شاه
گهی ز ناله‌ی طفلان سرشگ غم بارید
گهی به مطبخ و گه دیر و گاه بزم یزید
سزاست خون رود از دیده از جفای یزید
بریز اشگ ز غم تا که جان بتن داری
چها گذشت به شاه شهید در ره دوست
اگر محب حسینی، حقیقی داری
خوشا بحال دلی ناله می‌زند زین غم
تنشتن بریز سُم اسب طوطیا گردید
تن عزیز خدا بی‌کفن بروی زمین
عزیز فاطمه در خاک و خون ز تیغ جفا
تو احتشام ز غمهای دل سخن سر کن

 

بنال ای دل غمدیده در هوای در هوای حسین
برید شمر جفاجو سر از قفای حسین
بعرش ناله و شد و تیغ از برای حسین
گهی بنوک سنان سوخت دل نوای حسین
پی تسلّی طفلان خرابه جای حسین
چرا که چوب زند بوسه بر لبای حسین
بشو ز ناله‌ی جانسوز خود فدای حسین
که دوست در دو جهان گشته خونیهای حسین
بیا به بزم عزا، کن به پا عزای حسین
بروز حشر جزایش دهد خدای حسین
شد است ریگ بیابان کفن برای حسین
در آن دیار نشد یک دل آشنای حسین
گر یست زینب محزون به ابتلای حسین
بسوز در غم هجران و رنجهای حسین

 


ظهر عاشورا

گیسو پریشان آفتاب ظهر خاموش

رنگ غبار آلوده خون، اندر زمین جوش

لرزید پشت آسمان گشته سیه پوش

فخر زمین و آسمان افتاده بیهوش

دیو جهالت جهل را بگرفته آغوش

* * *

یکسو دوان یک ذوالجناحی غرق در خون

فریاد وامظلومیتش پرکرده هامون

گاهی هو اگاهی زمین منواج و محزون

بارد زدیده اشگ خون از غصه دلخون

آید بسوی خیمه‌های شاه بی‌چون

* * *

سوز عطش در خیمه‌ها بیداد می‌کرد

آب فرات از غربتش فریاد می‌کرد

آتش ز خورشید بلا بر باد می‌کرد

روح از بدن‌های عطش آزاد می‌کرد

یک سوخته در خیمه یزدان یاد می‌کرد

* * *

ناگه زره بوی غبار و خاک آمد

اسبی خروشان از غم و چالاک آمد

سوی حریم داوری غمناک آمد

جامه به تنهای حرم صد چاک آمد

چشم فلک چشم زمین نمناک آمد

* * *

زینب؟ گفتا کجا انداختی عرش خدا را؟

گفتا چه کردی مضحف بی متنها را؟

بر گوجه کردی آن طیب آشنا را؟

گو در کجا انداختی روح دعا را؟

با بی زبانی گفت جای قتلگا را

* * *

زینب دوان با ناله سوی قتلگاه است

دل می‌طپد در سینه لیکن بغض و آه است

ماه دو عالم تشنه کام یک نگاه است

فریاد دارد این حسین است بی‌گناه است

او نور یزدان است به عالم قبله‌گاه است

* * *

آمد برون از قتلگه مردی سیه‌دل

عرق جهالت، راه رفته لیک باطل

در هر دو دنیا کار خود را کرده مشگل

در فکر خامش بر مرادش گشته نائل

آماده کرده بهر خود در نار منزل

* * *

زینب بروی زانوان خویش بنشست

انگار روح از جسم و جانش رخت بر بست

مهبوت از فعل گروهی این چنان پست

حیران از این رفتار و میزد بر سر و دست

می‌گفت خدا، این مسلم از دست رسول است

ناگه صدای ناله‌ی اطفال برخاست

آتش به جان خیمه‌ها تا عرش اعلاست

چشم زمین و آسمان گریان در اینجاست

یکبار دیگر محشری در خیمه برپاست

یک حجت دیگر ز حق در خیمه تنهاست

* * *

هوش از سر طفلان قرآن رفت و جان رفت

حرمت شکستند، دین و ایمان رفت و جان رفت

دود از شرار خیمه‌ها تا آسمان رفت

سوز و نوای بیکسان تا بی‌کران رفت

روح از تن اطفال خرد عاشقان رفت

* * *

آمد طناب ظلم آنجا دست و پا بست

زنجیر آمد گردن روح خدا بست

بر ناقه‌ی عریان عزیز مصطفی بست

جان بست و جانان بست و یار آشنا بست

یعنی امید ما سوا در خیمه‌ها بست

* * *

بردند اسیری روح قرآن عیان را

آتش به جان دین زدند و آسمان را

از جهل سوزاندند تمام عاشقان را

بر جان خریدند لعن هر پیر و جوان را

زخمی نمودند روح ایمان و زمان را

گریان نمودند احتشام خسته جان را

بسم الله

با نام خداوند ازل بسم الله
عاشق شده‌ام به عشق خوبان خدا
عشقم به محمد و علیم مولا
عشق است حسین و زینبی و زهرا
هر روزه شود به عشق خوبان فردا
صد شکر به درگاه خدای یکتا
دلداده به درگاه وصالیم همه
جویای رهیم و معرفت می‌جوئیم
ما در پی دیدار نگاریم همه
ما تابع گفتار امامیم هنوز
هرکس به نکاری دل خود خوش کرده
عمری به گدائی سر کویش دلخوش
ای نور ازل ز دیدگاه ازلی
ساکن شده احتشام در کوی وصال

صد حمد خدا را که دلم شد آگاه
باشد سر کوی اولیا دل را راه
شد قسمت من نوکری این درگاه
هم عاشق احمدیم و هم آل الله
عاشق به حسینیم و رهش را همراه
ما را ننمود بر جهانش گمراه
صد شکر نکرده‌ایم این عمر تباه
از درگه خوبان که نمانیم به چاه
تا نامه اعمال نسازیم سیاه
تا در ره عشق او شویم جزء سپاه
ما دلخوش خورشید لقائیم و ماه
خو اهان عطاء گداست اندر بر شاه
لطفی بنما به عاشقان کن تو نگاه
بنمای عنایتی توئی عالم خواه

پیش واقعه امام (ع)

دل عاشق دیدار حسین است حسین
عشاق همه غمخوار حسین است حسین
حسین آرام جانم     حسین روح روانم
عمر در طلب روی حسین است   حسین
عاشق همه بر خوی حسین است    حسین
حسین آرام جانم     حسین روح و روانم
عشاق گرفتار حسین است     حسین
کارش همه در کار حسین است    حسین
حسین آرام جانم     حسین روح و روانم
ببین شیعه عزادار حسین است     حسین
عالم که گرفتار حسین است     حسین
عشاق به فرمان حسین است     حسین

جان طالب گفتار حسین است     حسین
جان عاشق کردار حسین است     حسین
حسین ورد زبانم     حسین بهتر ز جانم
دلها همه در کوی حسین است    حسین
دلداده بر ابروی حسین است     حسین
حسین نام و نشانم     حسین جان جهانم
با جان و دلش یار حسین است     حسین
عالم همه دیندار حسین است    حسین
حسین شور بیانم     حسین تاب و توانم
دلها پی پندار حسین است     حسین
دل مانده به پیمان حسین است     حسین
جانها همه خواهان حسین است    حسین

 

ورود به کربلا

آمدم در کربلا تا سردهم سامان بگیرم
آمدم تا جان ببازم بر سر عهد الستم
آمدم تا کربلا را جلوه‌گاه عشق سازم
آمدم تا کربلا را کعبه عشاق سازم
آمدم سازم اجابت امر خالق در ره دین
آمدم در کربلا تا یاوران خویشتن را
آمدم تا اکبر و قاسم دهم راه حقیقت
آمدم عباس خود را بی‌سر و بی‌دست ببینم
آمدم با اصغر شش ماهه‌ام در روز عاشور
آمدم تا این تن خاکی کنم صد چاک از تیغ
آمدم جسمم میان خون ببیند ساربان را
آمدم تا خواهرم زینب ببیند رنج قربت
آمدم تا شمع باشم در ره مقصود عالم
یا حسین حاجت رواکن احتشام و دوستانت

 

افسر شاهی دهم تا ملک جاویدان بگیرم
مزد جان یازی خود از ایزد منان بگیرم
در ره عشق ازل جان می‌دهم جانان بگیرم
جلوه معشوق ببینم در کنارش جان بگیرم
جان فشانیها کنم این درد را درمان بگیرم
جمله قربانی کنم تا حق زبد خواهان بگیرم
جسم خونین علی را تشنه لب دامان بگیرم
قطعه قطعه پیکرش افتاده در میدان بگیرم
جای آب از خنجر خشگیده‌اش پیکان بگیرم
بی‌سر و سامان شوم پاداش از یزدان بگیرم
قطع دستانم کند، بال و پر پران بگیرم
انتقام خویش را با خواهر از دونان بگیرم
روشنی بخشم جهان را کار خلق آسان بگیرم
گفته بودی دست خوبان و عزاداران بگیرم

 


عشق حسین

چکنم گر ندهم دل بتوای شاه شهید
عشق تو راحتی جان من و عشاق است
من دل داده ندارم ره دیگر ای دوست
من در این خانه بسی مانده و آموخت شدم
شمع روی تو فروغی شده بر دیده ما
زنده عشق تو ام ای که توئی زنده حق
هرکه شد عاشق حق باید از این ره گذرد
عاشق روی حسین است خداوند مجید
طایر قدسی عالم رخ زیبای حسین
احتشام عشق حسین است سعادت دریاب

 

ز چه رو طلعت زیبایی تو را باید دید
گر بیک غمزه دهی بردل مأیوس نوید
ساکن کوی تو ام از دل و جان بر تو مرید
مرغ پر بسته ز کویت نتواند که پرید
ز آن تجلّی بدل مرده ما روح دمید
جز طریق تو نشاید که بتوحید رسید
عشق تو صافی صوفی است بتو هست امید
عشق حق بود، حسین جلوه زجان کرد پدید
کی توان دست زد امان چنین شاه کشید
تا تو را هست مجالی ز کف چرخ فرید

دشت بلا

ای فلک از سمتت دشت بلا می‌بینم
دشت و صحرا شده رنگین ز چه از خون حسین
ز چه این دشت خدا گشته چنین دشت بلا
کربلا دشت بلا گشته به اصحاب و حسین
کس ندیده که شود خون به سر دشت روان
همچو رودی که ز طوفان بلا موج زند
در تو ای دشت بلا خون حسین است روان
آتش ظلم فکندی تو بجزگاه حسین
اهل بیت شه دین را تو در این دشت بلا
ز چه این ظلم تو بر پیکر صد چاک کنی
تن صد پاره ز شمشیر و ز تیغ و زسنان
تن صد پاره بخاک و سر پاکش به سنان
احتشام دیده تو بردار از این دشت بلا

 

گلشن حق شده خونین ز جفامی ببینم
ز چه در گلشن خون آل عبا می‌بینم
نینوا بود ولی کرب و بلا می‌بینم
ز چه اینگونه ستم در تو روا می‌بینم
جوی خون در تو روان در همه جا می‌بینم
ظلم بر اهل خدا گشته روا می‌بینم
نوجوانان حسین جمله فدا می‌بینم
تیره ز آن روز دگر چهره تو را می‌بینم
بسته‌اند در رسن از جور جفا می‌بینم
دستهای شه دین هر دو جدا می‌بینم
شد عجین از سم اسبان دغا می‌بینم
گر د و هر شهر و دیار جلوه‌نما می‌بینم
از جفا دشت بلا کرب و بلا می‌بینم

نور خدا

ای عجب عاشقی و مهر و وفا می‌بینم
عشق اندر دل هر عاشق دیوانه صفاست
هر دل از کینه و آزار و حسد گشت رها
هرکه اندر دل خود جای بهر عشق نداد
عاقلا عشق اگر در دل خود جای دهی
دل اگر عشق بگیری چو شه خوبان گیر
عشق حق عشق حسین بوده که از روز ازل
در ره عشق گذشت از همه اهل و عیال
سر بر نوک سنان جلوه جانان می‌کرد
جلوه نور الهی بدرخشید عجب
احتشام عشق حسینی همه عالم بگرفت

 

هر کجا مهر و وفا هست خدا می‌بینم
وه عجب در دل دیوانه صفا می‌بینم
خانه حق شود آن خانه بقا می‌بینم
من در آن دیده دل نور خدا می‌بینم
عشق یزدان بس و آن غیر  خطا می‌بینم
در ره عشق ازل جان به فدا می‌بینم
زین سبب عاشق و معشوق رضا می‌بینم
داد سر پیکر صد چاک به جا می‌بینم
خواند قرآن و گهی لب به دعا می‌بینم
خوار و رسوا همه د و نان و دغا می‌بینم
این همه عاشق از خویش رها می‌بینم

عشق فرزانه

عشق تو کرده یعالم، دل من دیوانه
دل مجنون شده‌ام روز و شب اندر غم تو
آن قدّر نای حسین میزد این دل شب و روز
تابکی با دل خون گویمش حاشا کرمت
غیر عشق تو و راه تو مرا راهی نیست
هرکسی بهر دلش عشق گزید و خوش بود
پای بندم به تو و عهد و وفایت ای دوست
درد و بیماری ما نیست مداوا به طبیب
درد و درمان تو و عشق از تو معشوق ز تو
هر طریقی که تو خواهی به من آن طرح خوش است
هر که را درد رسد، در پی درمان کوشد
گر چه وصل تو میسر نشود بر دل ما
خاک کوی تو حسین سجده که عشاق است
احتشام از پی عشق ازلی عشق حسین

 

مانده در هجر رخت کوشه این غم خانه
سر بهر کوی کشد، نا له کند مستانه
تا شود عمر به پایان رود از این خانه
آرزو ماند مرا، گور کنم کاشانه
چکنم این دل عاشق کندم افسانه
من به عشق تو خوشم، مانده در این ویرانه
سر خوشم با تو و صهبای تو و پیمانه
چون طبیب عاشق بیچاره چنین خواهانه
بهر تو بی‌سر و سامان شدنم، سامانه
درد و حرمان جهان از تو به من آسانه
درد جانسوز تو ای دوست مرا درمانه
گرد شمع تو بسوزیم بسان پروانه
قبله‌گاه دل ما کوی تو شد رندانه
نیت عشقی به جر او در دو جهان فرزانه

یار کو

شمع کو پروانه کو آن سوزش مستانه کو
لاله کو آن فصل گل کو آنهمه دلداده کو
عشق کو افسانه کو دل عاشق دیوانه کو
مست کو پیمانه کو آن ساقی فرزانه کو
نغمه کو و چنگ کو آن مطرب عیّار کو
ماه کو مهتاب کو آن ماه عالمتاب کو
یارکو دلدار کو آن شمع شام تار کو
وصل کو آن شوق کو افسانه معشوق کو

 

گریه شمع حزین کو طاقت پروانه کو
بلبل شوریده جان کو نغمه مستانه کو
ره کش میخانه کو دلداده پیمانه کو
دلبر جانانه کو غارت‌گر میخانه کو
آن نوای جان فزا کو رقص آن پروانه کو
روشنی بخش دلم کو آن طبیب خانه کو
طاقتم در هجر کو آن صبر ایّوبانه کو
احتشاما مهر کو آن یار محبوبانه کو

گل زهرا

ای تازه تر از گل ای جوان زهرا
ای مظهر آزادگی و آزادی
ای منبع الطاف وجود یکتا
ای مهر تو در ریشه هر جانی جا
ای خون خدا و خونبهای تو خدا
ای ناجی دین حق حسین زهرا
ای داده جهان و اهل و جانان یکجا
ما دل شده گانیم در این ره‌ای دوست
ملجاء بجز از تو نیست بر ما ای دوست
ما همچو گدایان به در خانه تو
ما غرق گناهیم و شفاعت ز شما
دریاب شها تو احتشام محزون

 

ای تاب و تو ان صبر و قرار دلها
ای روح سلهشوری آل طاها
ای رهبر آزاد جهان و عقبا
یعنی که توئی جان به همه خلق خدا
ای برده دل از عالم و آدم یکجا
ای شافع امتنان بروز فردا
مهبوت تو گشته عقل اندر دنیا
بر دل شده گانت نظر لطف نما
بنما تو عنایتی بروز عقبا
تو شاه سخاوتی کرامت فرما
دریاب محبان و گدایانت را
امید جهان توئی عزیز یکتا

باد صبا

صبا بشو زکرم قاصد از وفا امشب
بگو علی پدرم اهلبیت زارت را
بگو صبا که زکف داده‌ام توان دیگر
بیا به کرب و بلا یکدم ای پدر بنگر
تمام تازه جوانان و نو گلان تو را
بیا پدر بنگر ظلم ساربان لعین
تن حسین بخاک و سرش به نیزه دون
رقیه شد بنوا ای صبا مرا با شد
بگو به ساقی کوثر رقیه گفت شها
صبا به گریه شد از ابن پیام خون بارید
صبا سلام رسان ز احتشام دلخسته

 

ببر پیام مرا نزد مرتضی امشب
به بسته‌اند تمامی به ناقه‌ها امشب
ز بسکه جور کشیدم به کربلا امشب
حسین تو شده صد پاره سر جدا امشب
شهید کینه ز خون دست و پا حنا امشب
کند دو دست ز فرزند تو جدا امشب
عجین تنش شده از سمّ اسبها امشب
پیام و خواهش از آن شاه با سخا امشب
امان ز سوز عطش چاره ائی نما شب
چرا خراب نشد آسمان خدا امشب
به شاه هردو سرا با دو صد نوا

وداع آخرین

امشب ای یاران من وقت وداع آخرین است
هر که دارد قصد جانبازی بماند و آنکه خواهد
من نمیرنجم بدانید هر که میخواهد شتابد
این ره عشق است عاشق خواهد ای یاران بدانید
هر که شد سرمست از صهبای عشق رب بی‌چون
دوستان حق شما دانید ما بر حق و حقیم
عشقبازی در جهان آزاده می‌خواهد بدانید
آسمان و چرخ و ملک و ماه و ایجاد ملایک
هرکسی بهر وداع خیزد امشب تا سحرگاه
الوداع ای عاشقان را پیروزی قرآن
الوداع ای یاوران دین بر حق محمّد (ص)
احتشام رفتند خیل بی‌وفا مردم در آن شب

 

صبح فردا خون ما جاری بروی این زمین است
مکنت دنیا رود، جانباختن اینجا یقین است
هرکه ماند صبح فردا، همدم روح الامین است
این ره عشاق جانسوز است، عشقش آتشین است
در کنار حوض کوثر، با علی او همنشین است
خون ما جاری براه قدرت و تحکیم دین است
جان خود در راه جانان باختن این کمترین است
در تعجب زین طریق عاشقی اندر زمین است
شام آخر روح و جان پیوند با حبل المتین است
هر که با قرآن بماند، روح او با حق قرین است
هر که شد مجنون حق، جایش بفردوس برین است
جز تنی چند از بنی‌هاشم، که بر ان شه معین است

شام غریبان

ز چه صحرا شد همه غرق خون
ز چه روزم گشته شب تاریک
ز چه خورشیدی به سر نیزه
تن عریان، پسر زهرا
بدن صد پاره‌ی خونیش
سر پاکش بر سر نی امشب
تن مجروحش ز تف گرما
سر پر خونش به سر نیزه
بمیان قتلگه آن شاه
ز چه انگشت شه بی لشگر
تن عریان کرب و بلا و سر
بمیان مطبخ و خاکستر
ز پی سر فاطمه زهرا
به جنان مولا و رسول اله

 

 ز چه عالم سر به گریبان است
مگر ای دل شام غریبان است
به شب تاریک و فروزان است
ز چه افتاده به بیابان است
ز چه زیر سم ستوران است
همه جا سرگرم به جولان است
چو هزاران چشمه جوشان است
نگران خیمه و طفلان است
ساربان دون زچه پنهان است
پی انگشتر کف دونان است
به سرای خولی مهمان است
سر پاک خسرو خوبان است
به کنار مطبخ و گریان است
به غم افغان و پریشان است

شام غریبان

امشب شب غریبی طفلان و زینب است
امشب صدای العطش و ناله تا سماست
امشب صدای ناله‌ی زهرا رسد بگوش
امشب ز دود خیمه سالار کربلا
امشب فتاده پیکر بی‌سر میان خاک
امشب سر حسین کجا رفته میهمان
امشب چو ساربان برسد قتلگاه شاه
امشب چو مرتضی بدهد خاتمش به او
امشب وداع پیکر بی‌سر شنیدنی است
امشب به قتلگاه حسین شور و محشر است
امشب حسین با پدر و جد، بگفتگوست
امشب ببوسد زینب محزونه حنجرش
امشب تن حسین به تسلّای زینب است
امشت تو احتشام نگفتی که عابدین

 

امشب جهان و هرچه در او هست در تب است
امشب حسین بی سر و تن غرق در دعاست
تا بنگرد به جسم حسین میرود ز هوش
تاریک گشته کل جهان و رخ سما
زخمش فزون زاختر گردون، هزار چاک
کنج تنور و مادر او غرق در فغان
نومیدکی کند شه لب تشنه آن گدا
امشب بُردز پیکر او دستها عدو
گفتار شاه تشنه ز حلقوم دیدنی است
گریان علی و فاطمه محزون پیمبر است
زهرا و مجتبی به فغان در عزای اوست
یاد آورد دوباره وصایای مادرش
مشغول گفتگو به وصایا و مطلب است
رنجور زتب، به خیمه سوزان و دلغمین

سیل اشگ

شب تا سحر بود همدم گریه کار من
اشگم رود چو ابر بهاری ز سوز غم
طوفان غم بپا شده‌اندر دل غمین
ای دیده‌گان این دل عاشق صبور باش
دیگر نمانده طاقت و تابی امان بده
خواهم نهان کنم غم دل نیست طاقتم
خواهم بگویم از غم دل با جهانیان
بی‌اختیار در همه جا دل ز عشق گفت
درد و غم حسین و عزیزان اهلبیت
این آخرین وداع من کودکان و توست
یک ساعت دیگر چو ببینی سرم به نی
مغلوب نیستم چونکه شوم کشته خواهرم
من همراه تو ام همه جا کوفه تا شام
ای احتشام گفت به خواهر غمین مباش

 

این اشگ دیده با دل پرسوز یار من
از دیدگان این دل شیدا کنار من
ترسم کند خراب ز موجش دیار من
ویران نموده سیل غمت گلعزار من
کردی خزان ز موج غمت نوبهار من
از کف ربوده رنج و غمم اختیار من
سوزد جهان همچو دل بیقرار من
از رنج عشق داد بباد اعتبار من
آندم که گفت زبنیم ای داغدار من
پایان گرفت عمر من و انتظار من
آرام باش صبر کن ای راز دار من
آماده باش چون شود آغاز کار من
رسوا کنیم قوم دنی باش یار من
در هر دو عالمی تو همیشه کنار من

جام ازلی

روزی که زمین و همه افلاک نباشد
این جام بلائی است که از بهر زمین است
هرکس که می جام بنوشد شود از من
نزد همه انبیا و خوبان دو عالم
فرمان ز حق آمد به حسینش برسانید
بگرفت حسین جام می عشق به جانان
من جان دهم و اهل عیال و سر و پیکر
بگذشت زمان تا که به آن عهد رسیدند
آمد به سر عهد و وفا با همه یاران
سر داد و جوان داد و جهان داد و عیان داد
داد اهل و عیال و کس فرزند و جوانش
سر بر سر نی بود به لب ذکر خدائی
برطشت زر و چوب جفا بر لب و دندان
شد احتشام، اندر غم جانسوز دو عالم

 

حق جام بلا ئی بفرستاد و ندا شد
سوزان بود این جام، پر از محنت و نا شد
باید که وجودش بره عشق فدا شد
بردند ولی کس نتوانست رضا شد
او طالب عشق است، بدانید ز ما شد
نوشید و بگفت درد من از عشق دوا شد
در جاش شفاعت بمن در روز جزا شد
شه کرب و بلا بر سر میعاد بلا شد
از جان بگذشتند و چه سرها که جدا شد
با پیکر صد چاک در آن دشت رها شد
رفتند عزیزان خدا شام چها شد
خواند سوره کهف بر همه کس راهنما شد
قرآن ز لبانش به همه درد دوا شد
شاید که حسین از من دلداده رضا شد

عاشق دلباخته

من کیم یک عاشق دل باخته
روز و شب اندر خیال خویشتن
من بسان پروانه اندر کار عشق
رنج بسیار و ملامت  از عدو
یا حسین اندر تو ان خویشتن
از غم تنهاییت مجنون صفت
تا بکی باید شماتت گوش کرد
ما در این ره از دل و جان آمدیم
از برای دشمن بد نام تو
احتشامم د ر ره عشق تو ام

 

باغم هجران رویت ساخته
نقش تو مجنون صفت پرداخته
سوز هجرانت پرم انداخته
جسم و جان چون آهنی بگداخته
پرچم عشق تو را افراخته
کنج این ویرانه‌ام چون فاخته
هرکسی بر ما ز راهی تاخته
ما به راحت سر ز پا نشناخته
خویشتن را همچو تیغی آخته
هر که جز این شد جهانرا باخته

با دیده و دل جان بتوبستیم حسین

مجنون صفت از عشق تو هستیم حسین
چون پیر خرابات مغانیم به عشق
غیر از تو نخواهیم ز خلاق به حشر
ما عاشق رخسار توایم، یوسف حق
یعغوب صفت دیده براه وصلیم
فردوس برین درخور عشاقت نیست
صهبای تو بنموده چنین فارغ حال
جز عشق تو ما را به جهان کاری نیست
با عشق تو از صراط حق می‌گذریم
ما در تو و عشق خدا می‌بینیم
ای (احتشام) تا عشق حسین است به جان

 

با دیده و دل جان بتوبستیم حسین
از عالم و عقبی بگستیم حسین
ما در دو جهان دل بتوبستیم
در بنده جهان نه‌ایم و رستیم حسین
در آرزوی رخت نشستیم حسین
ما دل خوش آن عهدالستیم حسین
ز آن با ده چنین عاشق و مستیم حسین
با کی نبود اگر شکستیم حسین
ما عاشق و معشوق پرستیم حسین
زین رواست که از غیر گستیم حسین
برگو تو چنینم که هستیم حسین

عشق حسین

ما به عشق تو زنده‌ایم حسین
طوق این بندگی ز روز ازل
مادران چون بما به دادند شیر
سر ز شوق تو بر نمی‌تابیم
هجر روی تو و جوانانت
ما اگر در ره تو جانبازیم
آنقدر ناله می‌زنیم از غم
نیست ما را متاع بغیر از جان
همه هستیم بنده داور
احتشاما سخن اگر کفر است

 

ما غلامیم و بنده‌ایم حسین
ما بگردن فکنده‌ایم حسین
شیر عشقت مکنده‌ایم حسین
اندر این عشق مانده‌ایم حسین
جان بکاهد، دهنده‌ایم حسین
شک نباشد برنده‌ایم حسین
بار هجرت کشنده‌ایم حسین
ما در این ره رونده‌ایم حسین
ما تو را نیز بنده‌ایم حسین
ما چنین درس خوانده‌ایم حسین

عشق یزدانی

گفتمش عشق، گفت یزدانی
گفتمش عشق و عاشقی چون است
گفتمش عاشق خدا بودن
گفت آری، ولی جدا بودن
گفتمش من اگر شوم مجنون
گو که معشوق خود کجا یابم
در وجود تو هست معشوقت
گفتمش من ندارم آنقدری
گفتمش گر پذیردم ایزد
چون حسین عاشق است و معشوقش
منم عاشق به عشق تو هستم
گفت ای احتشام شود دلشاد

 

گفتمش ناله، گفت عرفانی
گفت یزدان، اگر که بتوانی
کار هر بنده نیست می‌دانی
از خدا، کافری است یک آنی
رو به صحرا کنم به آسانی
گفت ای بینوا تو نادانی
گر تو را هست عهد و پیمانی
که رسم تا به عشق ربانی
یاحسین می‌رسم به سامانی
ذات حق است و عشق یزدانی
بنده‌ام من مطیع فرمانی
خوش رهی جسته‌ای و خواهانی

شمع وجود

شمع سوزان وجودم شعله ور گردیده آه
سوخت جان و روح و دل از ظلم و کین شامیان
تا سخن از کربلا و روز عاشورا شود
تا زبان گوید حسین اشگ از بصر جاری شود
تا که یاد آید ز عطشان ماندن شاه شهید
تا سخن از قتل سلطان شهیدان می‌رود
بسکه جور وکین نمودند برشه بی‌مثل وچون
ره رو راه طریقت عرق اندر سیل خون
لیک اندر گردش ایام این چرخ و فلک
زنده و جاوید شد آن پاکباز عشق و دوست
زنده‌اند در  عالم و عقبی حسین و دوستان
قلب عالم جایگاه شاه دین و عاشقان
زینت عالم گرفت آنجا که خون شاه ریخت
احتشامم عاشق روی توام درمانده‌ام

 

شعله‌اش سوزاند عالم چرخ گردون تابماه
از جفای ظالمان شد چهره‌ی عالم سیاه
قلب عالم سوز داز افغان شاه بی‌پناه
سیل اشگ دوستان بندد بهر بیگانه راه
جای اشگ از دیده‌ی دل خون رود در هر نگاه
ناله از افلاکیان خیزد شود عالم تباه
جوی خون جاری شد از ظلم سپاه فتنه خواه
ظاهراً پیروز می‌دانست خود را آن سپاه
ظلمشان از حد فزون و بود پندار اشتباه
جملگی مردود گردیدند و غرق اندر گناه
مرده و مردود آنانی که بودند فکر جاه
کس نشد پاینده از آن قوم و از آن دستگاه
چشم افلاک و جهان بینا شد از آن جایگاه
عرق در عصیان و دل مجذوب روی چون تو ماه

عالم همه مشتاق حسین است

جان و دل ما عاشق دیدار حسین است
انوار خداوندی حق نور رخ اوست
مصباح هدا مطلع انوار الهی
او مظهر ایثار و فداکاری و همت
ثاراله به او نام نهادند در عالم
در مکتب دلداگی حق و حقیقت
نور دل زهرا علی سبط پیمبر
در معرکه عشق بود حجت یکتا
جاوید دو عالم که بود حجت هستی
بگذشت ز جان و همه جانان وجودش
اندر ره پیمان همه را داد در آنی
جان داد و جوان داد و سرش بر سر نیزه
در قتلگهش در ره دین باز قدم زد
شد غنچه و گل در ره عشقش همه قربان

 

مفتون شده دلداده‌ی کردار حسین است
دل عاشق این مکتب و گفتار حسین است
دنیا همه حیران شده از کار حسین است
عاشق به حسین حضرت دادار حسین است
یعنی که خداوند خریدار حسین است
ثابت شده بر و همه رفتار حسین است
در جنّت رضوان همه غمخوار حسین است
جنگ آوریش حیدر کرار، حسین است
نامش شده سر لوحه اسرار حسین است
بنهاده در ان صفحه پیکار، حسین است
سر لوحه هر دفتر ایثار، حسین است
مفتون دو جهان در ره پندار حسین است
آن کافر ترساء شده دیندار حسین است
آن کودک شش ماهه (احتشام) یار حسین است

یا حسین (ع)

یا حسین در دل خود نقش تو پرداخته‌ام
هر کسی دل بکسی داده عزیز زهرا
عشق تو عشق خدائی است نگنجد جز تو
من که جز دیدن تو نیست هوائی بسرم
چشم دل جز تو ندیده است به عالم ماهی
هرکسی مایل عشقی است در این عالم خاک
عشق دنیا به که ماند همه فانی جز او
احتشامم نشدم بلبل شیدای تو من

 

از غم غربت تو سوخته‌ام ساخته‌ام
من دل و دین و جهان در ره تو باخته‌ام
من جزت هرچه بدل داشته انداخته‌ام
از غم هجر تو چون آهن بگداخته‌ام
پرچم عشق تو را در دلم افراخته‌ام
من تو را مایلم و عشق تو بشناخته‌ام
بر سر عشق تو، بر جان و دلم تاخته‌ام
یاحسین در چمن عشق تو چون فاخته‌ام

 


نوحه آرام جانم یا حسین

ای جان و جانانم حسین
ای بهتر از جانم حسین
دار و ندارم یاحسین
ای عشق و یارم یاحسین
بودم ز بودت یاحسین
در آرزویت یا حسین
دل بسته سویت یا حسین
بوسم گلویت یا حسین
آهسته‌تر آهسته تر
مهلاً حسین مهلاً حسین
رحمی نما سالار من
بنشین دمی کنار من
ای گلشن و بهار من
کهنه لباست کن به تن
ای یادگار مصطفی
بر حال زینب کن دعا
رو سوی دشمن میروی
ترسم جدا گردد سرت
بنگر به حال خواهرت
بر نی سر مهر انورت
یک تن نباشد یاورت
رو سوی دشمن میروی
ای داور یکتای من
بین شیعه و غمهای من

ای روح قرآنم حسین
باهم به اینجا آمدیم
صبر و قرارم یا حسین
تو سوی دشمن میروی
مست سبویت یا حسین
در گفتگویت یا حسین
بر تار مویت یا حسین
مهلاً مهلاً ابن زهرا
آهسته ای نور بصر
بین خواهرت ای نور عین
ای بهترین غمخوار من
ای دلبر و دلدار من
هستی و اعتبار من
جسمت نگردد بی‌کفن
نور دو چشم مرتضی
دارم به نزدت التجاء
باهم به اینجا آمدیم
در خون بماند پیکرت
بوسد تو را پا تا سرت
جسم بخون شناورت
در پیشگاه سرورت
باهم به اینجا آمدیم
بین گلشن و گلهای من
بگذر زمن فردای من

ای راحت جانم حسین
امّا تو تنها میروی
باغ و بهارم یا حسین
امّا تو بی من میروی
عاشق به رویت یا حسین
خلق نکویت یا حسین
آیم به سویت یاحسین
چون روحم از تن میروی
هستی ز حالم باخبر
از چه تو بی من میروی
من یار تو. تو یار من
ای نور شام تا رمن
صبر من و قرار من
جان منی . تو میروی
ای زاده‌ی خیر النسا
از چه تو بی من میروی
آقا تو بی من میروی
با خود مبر انگشترت
گردد جدا دست از برت
گرید بحالت مادرت
از چه تو بی من میروی
اما تو بی من میروی
گشته خزان دنیای من
بین احتشامم میروی

نوحه عنان گیری خانم زینب (س)

زینب:

 

 

 

 

 

امام:

 

 

 

 

 

زینب:

 

 

 

 

 

امام:

 

 

 

 

 

 

زینب:

 

 

 

 

 

امام:

 

 

 

 

 

امام:

 

 

 

 

 

زینب:

 

 

 

 

 

 

امام:

 

 

 

 

 

زینب:

 

 

 

 

 

 

امام:

 

 

 

 

 

 

زینب:

 

 

 

 

ده اجازه تا علمدارت شوم
ده اجازه تا عنان گریت شوم
ده اجازه یار پیکارت شوم

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

ای مرا بهتر ز جان ای خواهرم
رو پرستاری کن از آن پسرم
می‌روم من اصغرم را می‌برم

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

پس برادر می‌روی آهسته رو
ای برادر لحظه‌ای آرام شو
گفته بوسم حنجرت را ای نکو

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

خواهرم افغان مکن شیوان مزن
لطمه بر رخساره بر گلحن مزن
صبر کن شیون ز بعد من نزن

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

ای برادر منع افغانم کنی
ای بردار از چه گریانم کنی
منع از جنگم ز میدانم کنی

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

مرد میدان بعد من زینب تویی
خواهرم اسرار این مطلب توئی
خطبه‌ها شمشیر و اندر لب توئی

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

میروم میدان شوم من پاره پاره
شورشی بر پا شود در کار زار
راس من برد لعینی آشکار

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

آه واویلا مگو جانان من
ای تسلّای دل طفلان و من
میروی جان میرود از جان من

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

بعد من خواهر تو تنها نیستی
آرزو داری برای نیستی
راس من خواهر تو را همراه ستی

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

چون اسیری میروم در شهرها
آتش و خاکستر اندر بام‌ها
سنگ بارانت کنند بر نیزه‌ها

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

قاری قرآن شوم در هر کجا
می‌شوی فاتح بر این قوم دغا
از اسیری باز می‌کردی بیا

* * *

خواهرا برگرد اکنون در حرم

* * *

ای خدا حق شهید کربلا
جق زیبنب کن اجابت این دعا
احتشامت را رسان بر کربلا

* * *

اخواهرا برگرد اکنون در حرم

 

یاریت بنمایم و یارت شوم
در صف کین یار و غمخوارت شوم
در صف میدان جلودارت شوم

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

رو کنار اهل بیتم درحرم
حجت اله زمان است گوهرم
یکه و تنها میان لشگرم

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

کرد وصیت مادرم تنها مرو
تا وصیت را بگویم مو به مو
این بود از بهر خواهر آرزو

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

ناله اندر نزد اهریمن مزن
دست بر شمشییر و برجوش مزن
آتش غم بر دل و برتن مزن

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

ای برادر سیر از جانم کنی
منع از دیدار قرآنم کنی
از چه منعم بهر پیمانم کنی

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

پاسدار کودکان هر شب توئی
رمز ایجاد چنین کوکب توئی
خواهرم در تاب و اندر تب توئی

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

تیره‌گر دد آسمان و روزگار
نعش من افتد به گودالی کنار
بنگری راسم به نی در احتزاز

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

ای امیدم یار هم پیمان من
پاره پاره میشوی قرآن من
صبر کن بین دیده‌ی گریان من

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

گه فراموشت شود که کیستی
هرکجا جانان من گر  ایستی
یاریت سازم بگویم کیستی

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

کن برادر جان برای ما دعا
بر سر طفلان بر یزید ای خدا
جان من از کف رودای مقتدا

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

می‌کنم خواهر برای تو دعا
می‌کنی رسوا یزید شوم را
بر سر قبر حسین در کربلا

* * *

جمع کن طفلان زارم از کرم

* * *

بگذر از حرم محبان از وفا
شو از این دلدادگان حق رضا
چون به لب دارد برای ما نوا

* * *ا

جمع کن طفلان زارم از کرم

پیش واقعه

حسین ای سرورکون ومکانم
مرو میدان که من بی‌خانمانم
شود زینب فدایت-  برادر
تو هستی و علمدار
برادر
کمی آهسته‌تر ای نور دیده
نگر روح از تن و جانم پریده
تو مرکب را نگهدار
برادر
وصیت کرده مادر
برادر
ببوسم خنجرت ای نازنینم
برادر از غم تو دل غمینم
بیا دورت بگردم
برادر
دگر ویرانه گردم - برادر


حسین جان
حسین جان
فدای ناله‌هایت
من و طفلان بی‌یار
حسین جان
حسین جان
قدم بر خاک بگذار
ببوسم حلقت آخر
حسین جان
حسین جان
تو بنگر آه سردم
اسیر آه و دردم

حسین جان
حسین جان
برادر
برادر
حسین جان
حسین جان
برادر
برادر
حسین جان
حسین جان
برادر
برادر

نگر آه و فغانم
اسیر ظالمانم
مرا تنها تو مگذار
بدست خیل کفّار
به زینب غم رسیده
به بین قدم خمیده
مرا تنها تو مگذار
مرا تنها تو مگذار
تو را دیگر نبینم
بود دشمن کمینم
مرا تنها تو مگذار
مرا تنها تو مگذار

حال زینب کبری

ای شام در تو جور فراوان کشیده‌ام
از جور چرخ و مردم بی‌تنگ و نام تو
ابن سان بمن نظر مکن ای چرخ وین عمل
گشتم اگر اسیر مشو غره چون هدف
افکار خلق باز نمودم بهر کجا
هر جا یزید و هزچه یزیدی مرام بود
تشریح انقلاب نمودم بشام من
از چرخش فلک به غم و دوستان خویش
از قتلگه به خیمه و از خیمه قتلگه
آندم که جسم پاک حسین قطعه قطعه شد
ساکت نمی‌شوم بخدا تا که زنده‌ام
امروز اگر نباشدم یک یار و یاوری
فردا شود گواه من و این یزیدیان
گفت احتشام زینب محزون به شهر شام


 

 

بسیار زین گرده شماتت شنیده‌ام
کنج خرابه منزل اذلّت گزیده‌ام
برزشت شیرتان خط بطلان کشیده‌ام
این بود زین عمل، که به آنهم رسیده‌ام
پنهان شد آشکار، پرده دو نان دریده ام
رسوا نمودم و دل از عالم بریده‌ام
خوارم بخشم جمله اعدا خلیده‌ام
زین بیشتر بلاء به تن خویش دیده‌ام
 با چشم پر از اشگ شتابان دویده‌ام
ای کاش کور بود، در آندم دو دیده‌ام
چون ظالم ترامتی ز شما من ندیده‌ام
و ز فرغت عزیز خدا قد خمیده‌ام
زین روست درد و رنج به جانم خریده‌ام
از ظلم شامیان بخدا من رسیده ام

 

عالم فانی

هر چه بنگری شود آخر فنا بدان
هرگز تو دل مبند به یاری که بی‌وفاست
در خواب غفلتی چه عجب عاقلا ببین
شد کاروان راه طریقت روان ولی
ره دور و توشه کم بنگر حال زار خویش
این مال و این منان که اندوختی ببین
کی میدهد ثمر بتو این ملک و مال تو
بگذر از این سخن نظری کن به کربلا
بعد از بریدن سر پاک حسین ز تن
میسوخت خیمه‌ها همه اطفال شاه دین
کردند جمع جمله اطفال شاه را
زینب کجا و محمل عریان و آن ستم
اطفال بی‌پناه حسین از جفا و غم
گه تازیانه میزند آن شمر زشت خو
خاموش احتشام که زهرا بگریه شد

 

جز ذات حق که نیست زوالی در آن چنان ترکت کند شوی ز غم هجر بی‌امان
خورشید عمر رو به زوال است ناگهان
بودی بخواب مانده بجائی تو بی‌نشان
کی میرسی بمنزل و مقصود عاشقان
از کیست از کجا بکجا می‌بری چنان
فردا که میشوی زنهان جهان عیان
آندشت پر بکا که کسی را نشد امان
آتش زدند خیمه و هرگاه و کودکان
گریان ز بیم جان بسوی دشت غم روان
بستند در طناب ستم عرش و آسمان
عابد زناقه یا ز غم دل کند فغان
گریند روز و شب ز پی ناقه‌ها روان
گاهی شماتت همه اعدا نثارشان
اندر جنان بمحنت طفلان در این جهان

 


عشق پروانه

تا که عشق نازنینی در دل من خانه کرد
تا که شمع عالم افروز رخش دید این دلم
بسکه بی‌تابی نمود از کف توانم را ربود
آنقدر بی‌تاب شد از عشق او این دل که من
دوستان پندم مگوئید نیستم دیوانه من
بی‌سبب چرخ فلک در بند و زنجیرم مکن
تا که راسش نوک نی شد در میان کوفیان
آن فداکاری که زینب کرد در بزم یزید
تا رقیه کرد منزل شام تا ویران کند
احتشام تا قطره‌ای از باده عشقت چشید

 

خانه دل را ز هجر خود بسان ویرانه کرد
سوختن در گرد شمعش همچنان پروانه کرد
همچو مجنون زمان این دل مرا افسانه کرد
آشنا با خویشتن بودم مرا بیگانه کرد
عاقلم عشق شه خوبان مرا دیوانه کرد
آتش عشق حسین در خرمن دل لانه کرد
خواندن قرآن حسین جان جلوه جانانه کرد
دشمنان رسوا نمود این نام جاویدانه کرد
کاخ ظالم زین سبب ویرانه را کاشانه کرد
ترک عالم کرد شاها نعمه مستانه کرد

اشگ خون

امشب ببار اشگ تو ای دیده اشگ خون
امشب حسین بی‌کفن اندر میان خون
آتش زدند خیمه و خرگاه شاه را
اموال شاه دین همه غارت نمودند
زینب میان دشت کند جمع کودکان
یک جا میان قتلگه شاه دین عزاست
آن دون مقابل رخ ما در زتن جدا
زهرا بگریه گفت حسینم چه ظلم‌ها
شاه شهید ناله کنان گفت مادرا
ما در نداد آب سرم از تنم برید
را سم بنوک نیزه شده میهمان دون
این احتشام گشته پریشان از این بلا

 

دشت بلا ز خون حسین گشته لاله‌گون
کرده وطن ز جور سپاه دغا کنون
کردند بی‌پناه همه خورشید و ماه را
اطفال بی‌پناه به صحرا عنوده اند
اندر میان خیمه‌سوزان بصد فغان
زهرا و حوریان همه اندر غم نو است
دست حسین کرد عزا گشت در عزا
کردند بر تو، سر ز تن و دست تو جدا
مهمان نموده‌اند مرا در دشت کربلا
خنجر به بوسه‌گاه رسول خدا کشید
رویم شود ز سنگ جفا کوفه پر ز خون
گریان زند بسر همه دم با دو صد نوا

امان از دل زینب (س) نوحه

میان همه دلها
تنت مانده به صحرا
لب تشنه سرت را
بدون تو اسیری

***

شدم خار و گرفتار
فقط عابد بیمار
شده ناله و افغان


***

منم بی تو پریشان
شدم بی تو حسین‌جان
که بر ناقه عریان


***

سرت گشته جلودار
نشد یکنفرم یار
غم و رنج دو عالم


***

همه همسفرانم
شده تیغ زبانم
که شاید شود آرام


***

خدا چاره کن این کار
قبول از همه دادار
تو بگذر ز گناهان

امان از دل زینب
میان تف گرما
کنار شط و دریا
شد حاصل زینب

***

اسیرم به صد آزار
برایم شده غمخوار
همه محفل زینب


***

همه اهل تو گریان
اسیر همه دو نان
شده منزل زینب


***

سر نیزه اشرار
همه اهل تو شد خوار
شده شامل زینب


***

شده دشمن جانم
پیامم برسانم
دمی این دل زینب


***

توئی بر همه کس یار
بکن حق علمدار
برای دل زینب

غم و رنج جدائی
سرت برنی اعدا
بریدند خدایا
میان همه دلها

***

به این فرقه کفّار
نه دستی و نه دستار
میان همه دلها


***

در این دشت و بیابان
میان همه اینان
میان همه دلها


***

بهر کوچه و بازار
از این مردم بی‌عار
میان همه دلها


***

ره چاره ندانم
بگوش دو جهانم
میان همه دلها


***

محبان همه غمخوار
عزا برشه ابرار
میان همه دلها

شده مشگل زینب
تو ماندی تک و تنها
منم مانده به غمها
امان از دل زینب

***

ندارم سر و سردار
روم کوچه و بازار
امان از دل زینب


***

فراری همه طفلان
مگر نیست مسلمان
امان از دل زینب


***

منم چون تو گرفتار
خدایا تو نگهدار
امان از دل زینب


***

که قرآن بخوانم
بجا ماند نشانم
امان از دل زینب


***

شده بر من و بیمار
گرفتند، سزاوار
امان از دل زینب

 

  • غلامحسین احتشام زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی