احتشام نامه

مجموعه اشعار غلامحسین احتشام زاده

مجموعه اشعار غلامحسین احتشام زاده

۱۱ مطلب با موضوع «مناجات» ثبت شده است

محبت

این دل که در این سینه به آه است و فغان است
چون هیچ ندیده است ز اغیار محبت
هر زخم زبانی که بدل کارگر افتد
دل می شکنی غرّه و مغرور از این فعل
دانی که چرا دل ندهد بار محبت
در دل تو اگر بذر محبت بفشانی
بذری که به افعال بدو بد بفشاندی
دلها شده دور از هم عاری ز محبت
عمری که تلف کرده و در خواب و خیالی
تا چند در این حالت و این گونه سرآری
یکدم بخود آی و بنگر این همه مشکل
آیا تو ندانی که چه کردی که چنین شد
این کشتی طوفان زده عمر هلاک است
گر راه سعادت طلبی ای دل مجنون
تا هست تو را فرصت چند روزه بدست آر
گر منزل حق خواهی و منزلگه معشوق

 

آزرده ز بی مهری کوته نظران است
همواره در آشوب و ملول و نگران است
بهبودی از آن نیست، چو برروح و روان است
دانی هنر تو، هنر بی هنران است
زیرا که فصولش همگی فصل خزان است
محصول بدست آمده شیرینی جان است
محصول چنین مزرعه ای آفت جان است
چون نیست صفا دردل وگفتار وزبان است                                                         

این گونه عملکرد تو ای دل به زیان است
با زخم زبان دل شکنی این چه بیان است
از چیست که افکار تو مشغول به آن است
بس نکته سربسته که در پرده نهان است
حاشا که نجاتش زخداوند جهان است
شادان تو دلی کن که پریشان زمان است
دلهای پریشان که همین راه جنان است

دلهای پریشان شده منزلگه آن است

 

 

 


فروتن باش

هراسان شو ز آه سینه ی غمگین مظلومان
بترس از آه مظلومی، اگر از سینه برخیزد
بپرهیز از منیت، دور شواز کبر و خودخواهی
اگر عضوی جراحت دید به مرهم می شود تسکین
تقاص کار خودبینی در این دنیای آلوده
اسیر خواهش دل تا بکی ای روح انسانی
مبادا سهل گیری هر خطا کوچک تو بشماری
خداگر می پرستی، بنده هستی در بر یزدان
تو را حق کرده خلقت اشرف مخلوق می خواهد
هر آنچه در جهان بینی به اصل خود نماید رو
بلندت کرده ایزد سر به زیری پیشه خود کن
فروتن باش اندر زندگانی حق و حق بین باش
فروبگذار از خود هر خطایی احتشام امروز

 

که مشتی آب اندر منزل موران بود طوفان
که بنیادت بر اندازد ز آه سینه ی سوزان
هر آن سر این صفت دارد یدان دور است از قرآن
ولی ظلمی که بر مظلوم رفته کی شود درمان
بخود آ، اندکی در خود نگر گر باشدت ایمان
برون شو از خودی، تاکی بری از نفس خود فرمان
که جرم کوچکت هم در شمار آید گه میزان
به فردا هر خطایی کرده ایی باید دهی تاوان
شرافت حفظ فرما در بر یزدان تو ای انسان
بسوی منبع خود واژگون فواره شد آسان
که از افتادگی یابی بهر عالم سر و سامان
که مرد حق برای بنده ی حق کی دهد جولان
که فردا کی دهد مهلت تو را این گردش دوران

 

راه سعادت

ای بنده بکن بندگی اندر ره جانان
گر راه عبادت به تظاهر بکنی باز
در کار خدا بنده حق باش و حقیقت
این زهد و ورع را که کنی بهر خلایق
ای بنده تو آزاده شدی خلقت و آزاد
شو یکدل و یک رنگ تو با خلق خداوند
تا کی بکشی منت دو نان جهان را
تا کی به طمع در بزنی درب خلایق
گر حکم خداوند تو نادیده بگیری
دانی که خدا را به حقیقت بپرستی
کوته نظرانند که نبینند در عالم
بنمای تو یک جلوه ز رخساره که دانند
هر دست که دادیم همان دست گرفتیم
شو یکدله با خلق جهان ای گل جاوید
آن جایگهی را که خدا داده به انسان
انسانیت آنقدر عزیز است که برایش
باید که شوی یکدله و مخلص و خالص
این خانه دل کوچک و پاکیزه زکید است
این رسم وفاگر بجهان زنده بماند
گفتند بزرگان همه جا باز بگویند

 

در کار خدا بین که خداوند عیان است
مقبول نیفتد، تو بدان مفت گران است
با حق چو شدی یار تو حق و همگان است
بیهوده بود در بر حق کارگران است
باید تو بمانی، که چنین رسم یلان است
گر یکدله باشی دو جهان همچون جنان است
پرهیز کن، این گفت بزرگان جهان است
جایی که خداوند کریم رزق رسان است
شرمنده شوی محضر حق، حکم عیان است
منزلگه تو غرفه ایی از ملک جنان است
نعمات خداوند که پیوسته روان است
این مش مرام مسلک صاحب نظران است
این گفته ز استاد سخن پیر زمان است
این راه حقیقت به همه پیر و جوان است
انسانیت و پاکی انسان به جهان است
عالم نگران دل نگران دل نگران است
این خواسته ی جان و دل و روح و روان است
این جاست که منزلگه یزدان جهان است
از همت مردان خدا، شیر زنان ا ست
جایی که عیان است چه حاجت به بیان است

اسیر دنیا

در دام جهان از چه اسیر و خبرت نیست
مشتاق بدین دامی و این دانه خوش طعم
با خاطری آسوده نشستی و دلی شاد
این چند محبان وفادار که داری
داری سری افراشته و قدرت کاذب
چو چشم گشایی بخود آیی که منم من
امروز تویی خرم و دلشاد از این کار
تا نامده هنگام ز هنگامه تو بگریز
فردا که نگون می شود این چرخ مدور
تنها شوی و نیست ز احباب نشانی
با دست تهی می روی اندوخته ات نیست
ای احتشام، هوشیار اگر مهلت چندی است

 

آسوده و دل خوش به اسیری نظرت نیست
سرمست از این شادی و فکر دگرت نیست
گویا که از این خانه بجایی گذرت نیست
در وقت الم چو نگری هیچ برت نیست
فکری بجز از آنچه که بینی به سرت نیست
صدره شده استاد و لیکن هنرت نیست
صد دل چو برنجد ز تو باک و خبرت نیست
قاصد رسد آنوقت که وقت سفرت نیست
نادم شوی و هیچ رهی را ظفرت نیست
درمانده شوی یا رجز اشک بصرت نیست
ز اموال که اندوختی اصلاً ثمرت نیست
آید اجل آن لحظه که فکر و خبرت نیست

 

تماشای وجود

بیا بنشین دمی ای دل حدیث عشق گویا کن
بسنج اندر تراز وی عدالت گل اعمالت
دمی بر خود نگر آخر چگونه بر جهان هستی
بروی خاک منت مینهی ره می روی ای دل
تکبر کم نما و کار اهریمن مکن جانا
تو بهر امتحان خلقت شدی در عالم فانی
شب و روزت بفکر جمع مالی ای دل غافل
خوری تو مال مردم بی مهابا هیچ میدانی
ببین حق کرده خلقت بهر تو دشت و سما یکسر
اگر مال تمام خاکیان گردد برای تو
بود این منزل فانی نکر بر منزل باقی
بغیر از نام نیک اندر جهان چیزی نمی ماند
بطور سرسری از این جهان بی وفا بگذر
در آن ساعت که قربان شد تمام نوجوانا نش
بناگه ناله اصغر شنید از خیمه گاه ای آه
به زینب گفت خواهر اصغرم را در برم آور
حسین آن طفل معصومش گرفت اندر سردستش
بگفت با لشگر کفار این طفل صغیر من
ز نوک تیر شد سیر آب حلق ناز کش گفتا
غم شاه هدا و دوستانش سوخت عالم را

کیستی تو

کیستی تو، چو خداوند جهان نور فشانی، جاودانی، باعث و بانی ایجاد سماوات و هستی ملائک زخلایق و همه عالم موجود.

کیستی تو، تو امیری که جهان معتکف کوی تو و روی تو و موی تو و طاق دو ابروی تو هستند. همه عالم و آدم همگی ریزه خور خان کریمانه و شاهانه ی دربار تو هستند.

همه‌ی عالم و آدم، همگی دل به تو بستند، زغیر تو گسستند.

چون توئی جان و، تو جانان و همه هستی هر عاشق و معشوق در عالم.

توئی اول و آخر، تو کریمی و رحیمی، تو شفائی و شفیعی، تو رهاننده ی هر بنده شرمنده و وامانده به درگاه خدائی.

دل مخلوق خدا در همه عالم به سر کوی تو و عاشق تو بوده و هستند.

همه سرمست زیک جرعه صهبای طهورای تو، ساغر و پیمان تو هستند.

همه مخلوق دو عالم چو گدایان بر سر کوی تو بنشسته و هستند.

چون تو شمعی، همه خلق جهان گرد تو، پروانه تو، سوخته پر نزد تو هستند.

کیستی تو، تو حسینی که جهانی شده دیوانه تو، مست تو، پروانه تو، زائر کاشانه تو گرد تو چون کعبه همه گرم طوافند.

همه گریان تو، مظلومی تو، ای پسر حیدر کرّار، و آن حال غریبانه تو

کیستی تو، تو حسین شمش الضحا، نور خدا، بدر الدجایی

کیستی تو، تو حسین آنکه ملائک شده گهواره به جنان تو در عرش خداوند

تو حسین نور دل پاک رسولی و بتولی و سفینه النجاتی و تو دلخواه دو عالم.

تو حسین عاشق تو رب جلیل است و خلیل است و مسیحا و کلیم است و زکریا و همه مرسل عالم تو همانی که نزدیک ترین راه به خلاق جهانی.

تو حسین امن و امانی شرف هر دو جهانی.

تو حسینی نمک خلقت عشاق جهانی، جایگاهت شده قلب همه ی عالم هستی.

تو حسینی که شده گریه کن تو همه ی خلق زمانه.

همه خلقت ایجاد کنند گریه به مظلومی تو.

تو ای سرور عالم، که در عین شجاعت و بلاغت و فصاحت شده مظلوم دو عالم.

تو حسینی که عنایت بکنی بر همه عشاق به هر عصر و زمانه

تو که ارباب جهانی ، منم نوکر در بست تو آقا

احتشامم، که کنم ناله برای تو سحرگاه و همه اهل و عیال تو آن خواهر مظلومه تو

شیر زن عصر و زمانه که رسوا بنموده است یزید و همه قوم یزیدی.

دل هر جایی

یکدمی دلا بنگر
این جهان گذرگاهی است
از چه غافلی ای دل
هر دو روز عمرت را
گاه مردم آزاری
گاه سوی می خانه
گاه عابدی ای دل
نام خود کنی سلمان
سوی مسجدی هر دم
در رریاضتی عابد
گاه شیخ عرفانی
هر دمی کنی ای جان

تو به کن دگرای دل
بی ریا عبادت کن
ره رو طریقت باش
احتشام مشو غمگین

تو بعالم از هر سر
جان ماندن این جا نیست
غرق در گلی ای دل
رفته ای تو در یک راه
می کنی ستمکاری
دلدهی به پیمانه
می روی بهر محفل
در جهان تو بی ایمان
با هزار آه و دم
در عبادتی زاهد
گه نماز می خوانی
لعن خویش بر شیطان
باش شمع هر محفل
تو ز دین حمایت کن
پیرو شریعت باش
راه اوست راه یقین

گو سخن تو از هر در
عاقبت پشیمانی است
بر چه مایلی ای دل
عاقبت تویی در چاه
عاقبت تو هم خواری
این چه رسم ایمانه
می زنی به آب و گل
هستی ای دل نادان
با ریا تو در عالم
این عبادت ای عابد
خود نما شدی دانی
خوب بنگری هر آن
بی ریا نما حاصل
مردمان دلالت کن
عرق در فضیلت باش
گشته او تهی از کین

تو که نیک میدانی
وای بر پشیمانی
این جهان بود فانی
در جهان نمی مانی
حیف نام انسانی
پشت پرده پنهانی
نزد خویش شادانی
از چه رو تو خندانی
دست در گریبانی
بر تو باد ارزانی
کی ببفکر قرآنی
خود یگانه شیطانی
در شمار خوبانی
تا تو را بود جانی
تا که خویش برهانی
تا بکی تو گریانی

 

 

دمی خلوت نما با دل وجود خود مهیا کن
نظر کن نیک یا زشتی پس آنگه جمله حاشا کن
ز چه خلقت شدی اصلیت از چیست گویا کن
ز اول خاک بودی، خاک گردی، راه جویا کن
که از روز ازل لعنت به شیطان را تماشا کن
برای فتح و پیروزی تو راه نیک پیدا کن
بود این کار موران کار انسانها تو برپا کن
که باید پس دهی اندیشه ایی از بهر عقبا کن
اطاعت کن تو فرمان الهی روح والا کن
سلیمان گر شوی فانی است دنیا فکر فردا کن
مهیا توشه عقبا در این چند روزه دنیا کن
نمی میرند نیکان جهان از زشت پروا کن
ببین مظلوم دوران را، ز اشک عالم چو دریا کن
شد او تنها و برنی تکیه زد، دل سوی صحرا کن
که بابا جان تو تنها نیستی و لطف بر ما کن
در این سودای عشق من جهانی را تو شیدا کن
گهی بویید و گه بوسید، تجسم حال بابا کن
بود عطشان دهید آبش، نظر بر لطف اعدا کن
حسین ای غنچه نشکفته در این خاک مأوا کن
تو جان و دل در این ره احتشام از عشق سودا کن

 غافل مشو

ای دل بیا هوشیار باش
در کار خود تدبیر کن
ای عاقل و ای هوشیار
گر بر تو داد ندی مقام
مال و منال خویش را
عمرت به پایان می شود
یادی ز روز خویش کن
تخت سلیمانی چه شد
بگذر ز دنیا دنی
آنها که گوهر داشتند
دریاب جان خویش را
ای احتشام عمرت چه سود

ره برگزین بیدار باش
هر فعل را تفسیر کن
نخلی در این عالم بکار
چند روزه میگردد تمام
این مایه تشویش را
بختت گریزان می شود
از غم دل و جان ریش کن
فرعون و خاقانی چه شد
خود را به زحمت افکنی
عالم مسخر داشتند
آئین و راه کیش را
شد صرف این بود و نبود

با نفس در پیکار باش
جان و دلت تطهیر کن
روزی تو را آید بکار
بشنو ز نیکان این کلام
دادت کنی صرف بجا
جسمت پریشان می شود
آماده بهرینش کن
لذات پنهانی چه شد
پایان کن این ما و منی
کی جز کفن برداشتند
این فطرت و اندیش را
اشکت شده جاری چو رود

غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو
غافل مشو غافل مشو



 

ای خدا چاره ساز بندگان
ای خدا ای آشنا با راز دل
ای خدا ای دوستدار عاشقان
ای خدا ای دوستدار اهل دل
ای خدا ای رازق روزی رسان
ای خدا درد مرا درمان کنی
ای خدا ای ناظم نظم جهان
ای خدا کن چاره ای هجریان یار
ای خدا کن لطف و احسانت عیان
ای خدا ای عالمی را پرده پوش
ای خدا ای خالق کون و مکان
ای خدا درد خزانم می کشد
ای خدا ای دستگیر از ناتوان
یا بده صبری به جان بی قرار
ای خدا رحمی زکف رفته توان
انتظارش کُشت یا رب احتشام

 

چاره ایی بر درد جان سوزم رسان
بشنو از نای دلم آواز دل
ره گشای راه بر درماندگان
کن ترحم تا نباشیمت خجل
ای که هستی بی امانان را امان
رنج هجران مرا آسان کنی
ای که هستی مالک هستی و جان
یا که برسان یار در این روزگار
چون تو هستی خالق نطق و بیان
ای به راز ماندگان داری تو گوش
رهنمایی کن خدا این عاصیان
هجر یار جاودانم می کشد
منجی عالم خدایا می رسان
یا تو پایان کن خدایا انتظار
یک نظر کن بر محبان دوستان
عمر کوته در جهانم شد تمام

 

بنوشته قلم به لوح دلها اله
دل را بسپار از سر شوق به عشق

اول از حمد خداوند و درود و صلوات
به علی شیر خدا نائب بر حق رسول
فاطمه نور ازل ام ابیهای رسول
به حسین و حسنش هردو گل باغ جنان
شیعه گر طالب فیضی و کرامات وحیات

**

 

(قطعه)

 

 

تا جان شود از یقین به هستی آگاه
عشق است محمد  و رهش شد این راه

به گلستان نبی چون شده اند فلک نجات
آن شه هر دو سرا مجمع کل برکات
شافع محشر و دارای تمامی صفات
زینبنش شده مجموع صفات و حسنات
بفرست بر نبی و آل نبی صد صلوات

 

یا رب بحق جمله خوبان درت
یا رب بحق نوح و سلیمان و مسیح
یا رب بحق شهید راهت یحیی
یا رب بحق یوسف افتاده به چاه
یا رب بحق ختم رسولان جهان
یا رب بحق لنگر عرش اعلا
یا رب بحق گشته زهرا سما
یا رب بحق طفل صغیر و محزون
یا رب بحق جوان ناکام حسین
یا رب بحق سوز دل زینب زار
یا رب بحق محمد و صادق دین
یا رب بحق شهید از سم جفا
 یا رب به تقی و به نقی بدرد وجا
یا رب بحق زاده زهرا مهدی
برهان همگی تو از مصیبات و بلا
بگذر ز خطای احتشام خسته
ب

 

یا رب به محبان که بود بس نظرت
یا رب بحق خلیل و داود و ذبیح
یا رب بحق شکسته دلها یکجا
یا رب بحق آن پدر دیده به راه
یا رب بحق دو دیدگان گریان
یا رب بحق دل غمین زهرا
یا رب بحق کشته زجور اعدا
 یا رب بحق قاسم افتاده بخون
یا رب به علمدار نکو نام حسین
یا رب به رقیه ای که جان داد فکار
یا رب به حق کاظم مقتول ز کین
افتاده به غربت آن شه هر دو سرا
یا رب بحق عسگری آن نور هدا
برسان فرجش تو خود نمودی عهدی
محشور به حشر کن تو با شاه هدا
در ماتم شاه عالمین بنشسته 

 

یا رب به همه خوبی خوبان سوگند
یا رب به همه مقدسات دو سرا
یا رب به همه غمزدگان ره عشق
یا رب به دو دیدگان پرگشته ز اشک
یا رب به دو دیدگان طفلان یتیم
یا رب بدل ما در نبشته به راه
یا رب به دل شکسته از جور و جفا
یا رب به نشستگان کشتی دل آب
یا رب بحق جزا و آن شور و نوا
یا رب شده دل زجرم و عصیان تاریک
یا رب به توام امیدواری باشد
یا رب شده احتشام دلخون، نظری
بگذر ز خطا و جرم ما در عقبی

 

بر نیک سرشتگان دوران سوگند
بر عزت و اقبال عزیزان سوگند
بر عشق و وفا به غم نصیبان سوگند
در راه وفا به عشق جانان سوگند
از اشک بسان ابر بهاران سوگند
در راه عزیز بهتر از جان سوگند
افتاده به گرداب خروشان سوگند
از لطف تو بر امیدواران سوگند
بر عرش معلا به امامان سوگند
روشن بنما، به روح قرآن سوگند
رحمان و رحیم به لطف و احسان سوگند
بر حق رسالت رسولان سوگند
بر حق و حقیقت شهیدان سوگند

بنام خدایی که مانند و چونی و همتا ندارد

بنام محمد که در آفرینش گل است و گل مهربانی بکارد

بنام امیری که بر حاکمان درس نیکی و الفت به مردم سپارد

بنام گل یاس یزدان که تخم وفا و محبت بکارد

بنام حسن سبز پوش پیغمبر که صلح و سلامت ببارد

بنام حسینی که سر نزد حکام ظالم به پایین نیارد

بنام یگانه خدای علی و محمد (ص)

بنام گلی نیکی و مهربان سرمد

بنام دو تا سروران جنان پور احمد

خدایا تو بنما قبول این عزا را

رسان کربلای حسین این گدا را

بدادم رسان وقت موعود آن یاور آشنا را

زند مهر و امضا قبولی ما را

که ما هم شویم هم چنان عاشقانی که زهرا یکایک به صحرای محشر شمارد

بمانم در آن صف که عباس دستم فشارد

که خوشنود مولا شود آب کوثر بیارد

بنوشاندم، صحه بر دفتر خوب اعمال و عشقم گذارد

مرا جنت العشق ماوا دهد، بر عزیزان داور سپارد

محبت کند جز خوبان درگه شمارد

رسول خدا نقش زیبای عشقم نگارد

به جنت مرا بر حسین و حسن بر سپارد

بگوید عزا دار ما بوده و عشق ما را در آن سینه دارد

ببین احتشام عشق خوبان چها کرد

تو را از غم و رنج و عقبا رها کرد

برایت امام زمانت دعا کرد

تو را با عزیزان حق آشنا کرد

بوصل نگارت رسیدی همه دردهایت دوا کرد

خدایا تو معشوق و عاشق شناسی

تو را بندگانت پرستند بهر نوع و خاصی

تو را می پرستند بهر شکل و رنگ و لباسی

بتو التجا دارن و التماسی

که تو آفریننده عالمی و اساسی

تو این بندگان گنه کار خود می شناسی

تو خلاقی و صاحب هر خواصی

تو ما را رها کن ز خوف و هراسی

حقیقت به بخش و عطا کن خلاصی

بنام تو آغاز هر مجمع و هر کلاسی

ز تو دارم ای داورم التماسی

ببخشا بما ای خدا ناسپاسی

به نام خدایی که همتا ندارد

بنام رسولی که در آفرینش گل مهربانی بکارد

بنام امیری که تیغش بروی ضعیفی به پایین نیارد

بنام گلی ز ابتدا تخم احسان و نیکی بکارد

بنام فروزنده جانی که بنیان صلح و سلامت در عالم گذارد

بنام گل جاودانی که دست فرومایگان کی  فشارد

بنام خدا و علی و محمد (ص)

بنام گل جاودانی سرمد

بنام حسین و حسن پور احمد 

خدا که خالق جان است و جاودان و عیان است

هر آنچه دیده ببیند در آن خدا به بیان است

زتیرگی و پلیدی به نور و روشنی عشق

تجلی دو جهان و فروغ هستی و جان است

بنام خالق هستی بنام هست پرستی
 

که جاودان دو عالم خدای هر دو جهان است
 

تمام ممکن ایجاد و ممکنات دو عالم
 

که هرچه هست در عالم از او،زاواست،نشان است
 

هر آنچه را نگری مالکش خدا و خدا هست
 

بحکم اوست در عالم که چرخ عشق روان است
 

به اذن خالق هستی تویی هر آنچه که هستی
 

که هستی است بحکمش همیشه در جریان است
 

به عشق اوست جهان و جهانیان دو عالم
 

اگر که بنده ببیند جهان به امن و امان است
 

حساب کار دو عالم به عشق اوست دمادم
 

که چرخش فلک و مهر و ماه و باد و زمان است
 

تو احتشام بر و بندگی خالق جان کن
 

که خالق است به جان ها عیان به دیده نهان است
 

 

با یاد و نام یگانه خالق هستی

با نام آنکه از نیستی بوجود آورده ممکنات و هستی

با نام آنکه جان آفرید و هستی

با نام آنکه رهانید بندگان را از پلیدی و پستی

با نام و یاد شکنده بتها و بنیانگذار یکتا پرستی

با نام و یاد مولای دو عالم اولین و آخرین دلاور مرد عالم هستی 

با یاد خداوند کریم و سبحان
امروز حقیقت وجود است خدا

* * *

ای خدا پارسایان را دلیل
کن عنایت بر همه دلدادگان

* * *

 

 

با نام همان که کارها کرد آسان
در راه حقیقت خداوند بمان

* * *

ای وجود پاک و یکتا، بی‌بدیل
کن تو ما را شامل لطف جمیل

* * *